خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

ماه من عیدت مبارک......

عیدتان مبارک 

 

 

ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است...!

تنها داوری و قضاوت خدا مهم است.....

اگر مهربان باشید، آدمها شما را به خود  

 شیرینی متهم می کنند!  

 اما شما همچنان مهربان بمانید.  

 

اگر با دیگران رو راست باشید. 

 

 دیگران شما را فریب خواهند داد!  

 با این وجود چون آب زلال و صادق بمانید. 

  

 اگر شما برای زندگی بهتر تلاش کنید، 

 

 دیگران برچسب حرص و طمع به شما  

 

خواهند زد . 

 

اما شما سخت کوشانه به جلو روید.  

 

اگر امید به دیگران ارزانی دارید 

 

 شما را خوش خیال می پندارند . 

 

اما شما چون فانوس به شب های تار  

 

 بی امیدی بتابید .  

 

 اگر به شادی و آرامی برسید، 

 

 دیگران حسادت می کنند!  

 

با این وجود شادمانی کنید. 

 

 و شادی هایتان را تقسیم کنید.  

 

خوبی های امروزتان را فردا فراموش 

 

 می کنند!  

 

اما شما همچنان خوب بمانید و خوبی کنید 

 

 

 وقتی شما چشمان خود را به 

 

 اشتباه و ضعف دیگران می بندید  

 

دیگران ممکن است شما را  

 

ساده لوح بپندارند!  

 

اما همچنان از کنار اشتباه دیگران بگذرید. 

 

 

اگر شما عاشق باشید،  

 

دیگران شما را دیوانه و مجنون 

 

 خطاب خواهند کرد. 

 

اما شما همچنان عاشق بمانید  

 

و به این موهبت ببالید 

 

سنجش های دیگران و  

 

قضاوتهای آنان مهم نیست!  

 

تنها داوری و قضاوت خدا مهم است. 

 

خداوندی که همه چیز را می بیند 

 

 و می شنود 

 

و همه به سوی او بازخواهیم گشت.

خداجونم تو این هیاهو تنهام نگذار.........

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 

 

 

خیلی تنهام ................ 

 

به بزرگواریتون قسمتون می دم منو تنها نگذار...............

جای شما خالی.........

چه روزهای قشنگی چقدر عالی بود  

 

                               درست مثل نگاهت پر از زلالی بود 

 

نجابت از سر و روی بهار می بارید 

 

                             و فصل ، فصل غزل های ارتجالی بود 

 

غروب های ده ما به صبح می مانست 

 

                            نه هیچ صحبتی از غم نه خشکسالی بود  

 

دعای مردم اینجا به آسمان می رفت  

 

                           صدای پای خدا در همین حوالی بود 

 

به قول حضرت سهراب: دوری شبنم 

 

                           میان سفره و دستان این اهالی بود 

 

تنور روشن هر خانه بوی نان می داد 

 

                          اگر چه کاسه و بشقابمان سفالی بود 

 

بهار خواب و شب و آسمان مهتابی  

 

                          خلاصه جای شماها چقدر خالی بود 

 

 

(خدابخش صفادل ) دفتر « شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد »

 

من صبورم اما....


من صبورم اما... 

 

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم  

 

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم...  

 

من صبورم اما... 

 

چقدر با همه ی عاشقیم محزونم... 

 

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ  

 

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم... 

 

 من صبورم اما... 

 

بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم  

 

بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب  

 

و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم 

 

 من صبورم اما.... 

 

اولین روز دبستان بازگرد ......

اولین روز دبستان بازگرد 


کودکی ها شاد و خندان بازگرد 


بازگرد ای خاطرات کودکی 


بر سوار اسب های چوبکی 
 

خاطرات کودکی زیباترند 


یادگاران کهن مانا ترند 


درس های سال اول ساده بود 


آب را بابا به سارا داده بود 


درس پندآموز روباه و خروس 
 

روبه مکار و دزد و چاپلوس 


روز مهمانی کوکب خانم است 


سفره پر از بوی نان گندم است
 

کاکلی گنجشککی باهوش بود 


فیل نادانی برایش موش بود 


با وجود سوز و سرمای شدید 


ریز علی پیراهن از تن می درید
 

تا درون نیمکت جا می شدیم
 

ما پر از تصمیم کبری می شدیم 


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم 


یک تراش سرخ لاکی داشتیم 


کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت 


دوشمان از حلقه هایش درد داشت 


گرمی دستانمان از آه بود 


برگ دفترها به رنگ کاه بود
 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ 


 خش خش جاروی با پا روی برگ 


همکلاسیهای درد و رنج و کار  


بچه های جامه های وصله دار 


بچه های دکه سیگار سرد 


کودکان کوچک اما مرد مرد 


کاش هرگز زنگ تفریحی نبود 


جمع بودن بود و تفریقی نبود 


کاش می شد باز کوچک می شدیم 


لااقل یک روز کودک می شدیم 

 
یاد آن آموزگار ساده پوش 


یاد آن گچها که بودش روی دوش 


ای معلم نام و هم یادت به خیر 


یاد درس آب و بابایت بخیر 


ای دبستانی ترین احساس من 


بازگرد این مشق ها را خط بزن 

 

 

کسی می دونه شاعر این شعر کیه؟
 

شاید با نوشتن آروم بشم ........

نمی دونم شاید با نوشتن آروم بشم 

 

امشب یه حس و حال عجیبی دارم  مث این که قلبم سر جاش نیست  

 

عصری رفتم پیش دکتر   

 

اونقدر روی بینی ام فشار داد که داشتم ضعف می کردم به حدی که هم یقه اش رو گرفتم 

 

و هم دستشو! 

 

ولی بعدش کلی خندم گرفت این هم بگم که کلی خجالت کشیدم  

 

خب حق داشتم دیگه واسه چی اونجوری نگام می کنید؟! نمی دونید چه دردی داشت...

 

 آخه می خواست استخوانش رو جا بندازه

 

 بعدش با یه قلب از جا بدر! اومدم خونه   

 

هنوز سر جا نیومده بودم دوباره با یه زنگ تلفن دوباره شوکه شدم 

 

برادر دوستم بهتر بگم پسر همسایه ی خونه  قدیممون سر یه تصادف....... 

 

الان دو روز می گذره و حالا ما خبر دار میشیم 

 

اصلا نمی فهمم باید چیکار بکنم به دوستم زنگ بزنم ؟!چی بگم؟! چطوری برم خونشون؟؟؟ 

 

چند وقتیه از دوست وبلاگیمونم که خبری نیست 

 

فک کنم ازدواج کرده رفته دنبال خوشبختیهاش 

 

من امیدوارم اینطور باشه و براش آرزوی خوشبختی می کنم......  

 

دوست دنیای واقعیم هم که تازه ازدواج کرده نیست اون هم یه جورایی دنبال خوشبختیشه 

 

خیلی به حضورش احتیاج دارم واقعا باید باهاش حرف بزنم  و حرفاشو بشنوم آخه   

 

تقریبا مث همیم آخه از اینکه یقه دکتر رو گرفتم ناجور خجالت می کشم وایییییییی 

 

یه خورده آروم شدم اما هنوز قلبم سر جاش نیومده  

  

..................