خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

غروب جمعه.......

 

غروب جمعه رسیده است و باز و تنهایی

غروب ، این همه غربت ، چرا نمی آیی؟

زمین به دور سرم چرخ می زند ، پس کی

تمام می شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه ات آفتاب من ؟ خسته است

شهاب کوچکت از این مدار پیمایی

کبوترانه  دلم را کجا روانه کنم

کجاست گنبد آن چشمهای مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی.......  

 

 

با تشکر از شاعر ناشناس 

باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق....  

خیمه را امن تر از خانه ی ما می داند؟