خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

آرامش سنگ یا برگ....

 مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب 

 

 نگاه میکرد.  


شیوانا (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد 

 

 عشق و معرفت ودانایی می دانستند) از آنجا می گذشت.  

 

او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.  

 

مرد جوان وقتی شیوانا را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه 

 

 چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و  

 

نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" 


 شیوانا برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب 

 

 انداخت و  گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را 

 

 به جریان آن میسپارد وبا آن می رود." سپس شیوانا سنگی بزرگ را از 

 

 کنار جوی آب برداشت  و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی 

 

 اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. 

 
شیوانا گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست 

 

 بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو 

 

 آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!" 


مرد جوان مات و متحیر به شیوانا نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام 

 

 نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم 

 

 نیست کجاست!؟  


لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب 

 

 جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را 

 

 ترجیح می دهم!" 


شیوانا لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات 

 

 جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب 

 

 ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار 

 

 خود را از دست مده." 


 شیوانا این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس 

 

 عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با شیوانا همراه شد. چند 

 

 دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از شیوانا پرسید:" شما 

 

 اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟" 


شیوانا لبخندی زد و گفت:" من در تمام زندگی ام ، خودم را با اطمینان به 

 

 رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش 

 

 رودخانه ای هستم که به سوی هدفی می رود پس از افت و 

 

 خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم. 


---------------------------------------------------------------------

یه کی نیست بیاد بگه :کی داره به کی می گه!! این حرفها رو برو به 

 

 خودت بزن! اصلا به چیزی که نوشتی اعتقاد داری؟! 

 

راستشو بخواین  " نه "  

 

توی ادامه ی مطلب هم یه چیزایی نوشتم هر کی فضوله می تونه بره ببینه...

ادامه مطلب ...

شکفتن عشق....

  

 

 

عشق منی توووو

 عمر منی تو نکنه که از من دل بکنی تو  

به چشمای قشنگت میاد دل شکنی تو  

به جام بلور دلم  سنگ نزنی تو! 

  

التماس دعا از همه تون  

دعا کنید فردا یه خبر خوب و خوش بشنوم

سپاس...

پدر عشق بسوزد که مرا رسوا کرد  

پیش چشمان همه مشت دلم را وا کرد  

شوری افتاده به هر ذره ام و می دانم   

                                 گوشه ی چشم تو این ولوله را برپا کرد  

گفته بودی که رخم لایق چشمان تو نیست  

                                  دل من با همه بود و نبودت تا کرد  

در کویر عطش از شوق تو می سوخت دلم  

                                 اشک جاری شد و دامان مرا دریا کرد  

دل سرگشته ی من در پی ماهی می گشت  

                                که در آن نیمه شب روی تو را پیدا کرد  

عاشقت با مدد عشق جوان مانده هنوز  

                               گر چه سنگینی اندوه دلم را تا کرد  

هیچ پرسیده ای از من که چرا فریادم؟  

چه بگویم که نگاه تو چه ها با ما کرد  

 از دفتر شعری سکوت پاسخ من نیست...(سید مصطفی ارشاد نیا) 

گفتم یه خورده فضای دل و زندگیمو با این شعری که توی وبلاگ می ذارم عوض کنم 

 

امروز برام خیلی عجیب بود  

 

روزی بود که قدر و اندازه ی خودمو برای عزیز ترین شخص زندگیم فهمیدم  

 

نمی دونم چی بگم 

 

فقط خدایا سپاس این لحظه را و تمام آن لحظاتی که به حقیقت حضورت را احساس کردم 

 

خدایا هیچ کارت بی حکمت نیست و از اینکه امروز معنی امید و حضورش در زندگیم را بهم  

 

فهماندید ممنون و سپاسگزارم . 

 

خدایا مرا به خاطر کوتاهی امروزم ببخش به خاطر اینکه مسبب این همه اتفاق شدم  

 

و باعث شدم عزیز زندگیم آزرده خاطر گردد و دچار رنج شود  

 

ببخش 

 

و خدایا از اینکه به من فرصت داده اید تا بتوانم شکرگزارت گردم و عذر به درگاهت آورم  

 

سپاس ، هزاران سپاس و هزاران هزار بار دیگر 

  

کمی بخندیم.....

لایحه ی فوری مردان 

 انواع ازدواج های پیشنهادی :

> * ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است. 


> * ازدواح مفرح: مردی که از یکنواختی زندگی با همسر اولش خسته شده است، برای تفریح زن دیگری بگیرد. 


> * ازدواج موجه: چرا مردی که زن اولش بچه دار نمی شود یا بیماری دارد، به بهانه های واهی مثل مردانگی و انسانیت و تن دادن به قسمت و صبر در امتحان الهی، به پای او بماند؟ موجه است که در این هنگام هرچه زودتر برای ازدواج بعدی اش اقدام کند. 


> * ازدواج متمم: مرد ببیند چه صفات زنانه ای را دوست داشته که زن اولش ندارد. بعد زنی بگیرد که آن صفت ها را داشته باشد. 


> * ازدواج مثلث: مرد تقوی پیشه کرده و به سه زن قناعت نماید. 


> * ازدواج مربع: مرد تمام چهار زنی را که شرع به او اجازه می دهد بگیرد. 


> * ازدواج ملون: مرد چهار زن بگیرد: سفید پوست، سرخ پوست، سیاه پوست و زرد پوست. 


> * ازدواج منظم: مرد هر شش ماه یک بار زن بگیرد. 


> * ازدواج میسر: مرد هر زنی را که برایش میسر است بگیرد. 


> * ازدواج مشبک: مرد یک شبکه هرمی ازدواج راه بیندازد. به این معنی که هر زنی گرفت، آن زن، چهار زن دیگر را هم به او معرفی کند و او همه آنها را بگیرد

مراقبه....

 

خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

نور عشق پرتویی از رنگین کمان آسمان نیلگون را بر گوشه ای از خاک انداخته تا چشم و دل ما را نوازش دهد

آفرین بر خالق زیبایی ، آفرین بر صاحب عشق

قدم بگذار در جاده ای دل انگیز که درختانش دست به دست هم داده اند تا در سایه ای خنک گام برداری و نسیمی می وزد تا روح امید در تو زنده شود و خورشید پرتوهای وجودش را بدون هیچ چشم داشتی بر تو عرضه می کند تا چراغ راهت شوند و قادر شوی دوردست را ببینی

در کنار گذرگاه آب نشین و گوش کن سر و صدا و خنده های قطرات آب را که از شوق

و امید بر روی قلوه سنگ ها و صخره ها به جست و خیز مشغولند و دست نوازشگر نسیم بر چهره ات و نقش گلی از لبخند بر لبانت و صدای نفسهای عمیق ات در هوایی کاملا خدایی

خدایا تو را سپاس ، این لحظه را سپاس ، هزاران بار سپاس و هزاران هزار بار دیگر

بر نهری که خرامان خرامان در میان درختان عبور می کند نظری افکن

چه می بینی؟

خودت را در میان سبزی اشجار سایه انداخته بر آب و تکه ای از آسمان

از فراز تپه ای به دوردست بنگر،بنشین و نظاره گر قامت افراشته اشجار و رودی خزیده در میانشان و سنگ های نشسته بر ساحل باش...

حکایت.....

آورده اند که نوشین روان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود   

غلامی به روستا رفت تا نمک آرد   

نوشین روان گفت : نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد  

 

گفتند از این قدر چه خلل آید  

 

گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده  

 

تا بدین غایت رسیده 

 

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی 

 

                                      بر آورد غلامان او درخت از بیخ  

 

گلستان سعدی

راه بی پایان عشق....

راه کویش را کسی پایان نیافت 

               نقد عشقش را دلم آسان نیافت 


گرچه شیرین رفت و فرهادی نماند 

               راه عشق و عاشقی پایان نیافت 

 

 

تقدیم به عشقی که در کنارم  هر لحظه حضور دارد.... 

 

خدایا سرشارم از عشقت کن