دیدم من در حریمی ز مهتاب سرد و خاموش خفته بودی
یادم آمد که در صبح دیدار از غروبی چنین گفته بودی
در دو چشمت طلوعی نهان بود چون ستاره می دمیدی
در شب بهت و ویرانی من قصه های مرا از سر شوق می شنیدی
بی شکیبم بی قرارم سر به پای جنون می گذارم
بی شکیبم بی قرارم دل به دریای تو می سپارم
در بهاری که بی تو خزان شد باورم شد دگر نیستی تو
خود نگفتی که من هم بدانم کیستی تو چیستی تو
کیستی تو چیستی تو.....
گریه کردم ذره ای از دردهایم کم نشد..........
شیمیست شاعر کم نداریم بهتره به شعر و شاعری فکر کنید تا شیمی
موفق باشید.
سلام
جناب استاد اگه می خواستم دنبال شعر برم که شیمی نمی خوندم!
می رفتم ادبیات
شما آلی خونها مثل اینکه متلک گو هم تشریف دارید!
درود بر شما و آافرین بر نگارش زیبایتان .
در انتظار آن رو ز به یاد ماندنی خواهم ماند . آشنایی با شما طبیعت دوستان برای من بسیار خوشایند است . راستی شیر پاک خورده ی کدامین خاک از این سرزمین هستید . پیروز باشید .
من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و تنهایی اش رادر نی لبک می نوازد پری کوچک غمگینی که هر شب با یک بوسه میمیرد و صبح بایک بوسه متولد میشود. نرمی شانه هایت را برای سرم قرض میگیرموتنهایی ات را بغل میکنم وگریه هایت را شریک می شوم