این نامه نیست ، قصه ی بغضی شکسته است
خاکستری است کز دم یک شعله ، رسته است
روحی است او ، که پیکر مجروح خویش را
با دست خود به پنجه ی زنجیر بسته است
این نامه نیست ، قصه ی یک زخم کهنه است
"تکرار حرفهای پریشان و بی ثمر"
فریادهای کودک نو پای شعر من
در ازدحام تیره ی ارواح دربدر
"این ناله ای که در دل شب می نویسمش"
این میهمان هر شبه ، همسایه ی من است
تنها کسی که حرف مرا گوش می کند
خاموش و پر شکیب ،"فقط سایه ی " من است
بر سینه ی سپید ورق زخم می زنم
با خون خامه ،"نام تو" را یاد می کنم
با واژه های خسته و درمانده ام تو را
از "دوردست خاطره" فریاد می کنم
"این واژه ها چگونه توانند باز گفت؟"
"این زخم بیکرانه که در سینه ی من است؟"
شادم که آنکه زندگی را به خون کشید
"بیگانه نیست ، همدم دیرینه ی من است"
این نامه را برای تو فریاد می کنم "
با اشک چشم و جوهر جان می نگارمش
می بوسمش به یاد تو و با نسیم صبح
بر شانه های باد صبا می سپارمش
آقای رمضانی