خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

من صبورم اما....


من صبورم اما... 

 

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم  

 

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم...  

 

من صبورم اما... 

 

چقدر با همه ی عاشقیم محزونم... 

 

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ  

 

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم... 

 

 من صبورم اما... 

 

بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم  

 

بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب  

 

و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم 

 

 من صبورم اما.... 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
کوچه گردشهر ویرانی پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://pichaknova.blogfa.com

سلام
پست ی جدیدت عالی بود
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم...
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم...
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم
من صبورم اما....
وای شرح حال منو گفتی واقعا همینه ...
من صبورم در مورد سوالت باید بگم نه فراموشش نکردم
نه می تونم نه می خواهم
بخواهم از تو بگذرم با خاطراتت چه کنم ...
واقعا همینه نمی خواهم چون روزهای خوبی در کنارش داشتم
برای همین همیشه به یادشم ...
...
اون دردها تا یک ماه طبیعی اما ببیشتر از یک ماه نه
خوب دکتر خوب چیزهای تجویز کرده سفالکس عالیه
سرم سدیم کلراید هم خوبه مصرفشو قطع نکن
این و اگه خواستی تایید کن...
در پناه حق
یا علی

محمد نادر جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.soillover.blogsk.com

لذت بردن از زندگی هنر بزرگترین انسانهاست

محمود شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ


حالا اگه می خوایی من و بخندونی می تونی یک عکس خوشکل از بینی ات بگیری وبرام ایمیل کنی ..
ها.ها.ها

مگه نه

البته ممکنه شایدم بلکه به گمانم .. نخوایی که من بخندم

محمود شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ

خوب ..باز هم سلسام
بالاخره اون شب .همون شبی که قبلا گفتم و گفتم که ماجرای اون دمپایی مادر شوهر درش اتفاق افتاد ..ساعت 11 شب بود که به مشهد رسیدیم
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
خوب رسیدیم به مشهد و خیابان طبرسی و طبرسی 23 و
هتلی که قبلا هماهنگی کرده بودم و الی آخر
اون شب خسته بودیم و نتوانستیم به حرم بریم

نونوچه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:41 ب.ظ http://nonoche.blogsky.com

یووووووووووووووووووووووووهوووووووووووووووووووووووو به پرویش صبور و ناناس...
چرا شکلک ها نمیاد؟؟!! چی کارشون کردی دخمل؟؟!!
صبوری هم زیاد خوف نیست... همش با ماهی تابه می کوبن تو سرت...
مرسی گلم که بهم سر زدی...
موفق و موید باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد