خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

به یاد آن روزها....

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست 


خواستم مثل کبوترم بپرم یادت هست؟ 

 

توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست 


بعد از آن حادثه پای دگرم یادت هست 

 

رنگ و رو رفته ترین طاقچه ی خانه ی مان 


مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست 

 

خانه ی کوچکمان کاهگلی بود جنون 


در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست 

 

قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را 


و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست 

 

خواهر کوچک من تند قدم بر می داشت 


گریه می کرد که او را ببرم یادت هست 

 

گریه می کرد در آن لحظه عروسک می خواست 


قول دادم که برایش بخرم یادت هست 

 

راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود... 


اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست 

 

شعرهایش همه از جنس کبوتر باران  


دیرگاهی است از او بی خبرم یادت هست 

 

آن شب شوم ، شب مرده ، شبی دردانگیز 


آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست 

 

توی اروند ، در آن نیمه شب ، با قایق 


چارده ساله علی ، همسفرم ، یادت هست 

 

ناله ای کرد و به یکباره به اروند افتاد 


بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست 

 

سرخ شد چهره اروند و تلاطم می کرد 


جستجوهای غم انگیزترم یادت هست 

 

 

مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود 


بسته ای داد برایش ببرم یادت هست 

 

چارده سال از آن حادثه ها می گذرد 


چارده سال ! چه آمد به سرم یادت هست 

 

توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن 


توی صف از همه دنبال ترم یادت هست 

 

لحظه ای بود که از دسته جدا افتادم 


لحظه ی بعد که بی بال و پرم یادت هست 

 

اتفاقی که مرا خانه نشین کرد افتاد 


و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست 

 

از کتاب "شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد"
نوشته آقای خدابخش صفادل

نظرات 3 + ارسال نظر
پری وش دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام به همه یازدید کننده ها

خوش آمدید

دلارام دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ http://delaram360.blogsky.com


سلام
تو سطرهای اول فکر کردم کار خودته
ولی خوب حداقل میشه به حسن انتخابتون افرین گفت

منهم خوشحالم از اشنایی با شما
امیدوارم این سراغازی باش تا از تراوشات ذهنی هم بیشتر بهره مند بشیم

سهیلا دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ

نه بابا من اینطوری نیستم
ولی تو اون یکی وبتون خصوصی میگم تا حداقل ما دیگران رو تو خماری بذاریم

خب عالیه منم یه زمانی زیست رو بهتر از هر رشته ای می دونستم و وقتی زیست رو قبول نشدم واقعا غصه ام گرفت!

ولی وقتی رفتم دانشگاه و آزمایشگاه های زیست رو دیدم واقعا متوجه شدم اینکه می گن هر کسی را بهر کاری در جهان آورده اند یعنی چی!

گفتم از جون و از دل همون شیشه های اسید و باز رو بقل می کنم ولی پامو توی آزمایشگاه های زیست نمی ذارم!!!!!!


در کل از آشنایی با شما خیلی خیلی خوشحال شدم

و امیدوارم موفق باشید و خوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد