خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

بخوان مرا...

بیا که از خُم چشمت شراب می خواهم
ز چاک پیرهنت دُر ناب می خواهم 

به آسمان نگاهت بخوان مرا امشب
ستاره سوخته ام آفتاب می خواهم 


تو ذره ذره مرا آب کرده ای در خود
در این کویر هوس التهاب می خواهم
 

سکوت پاسخ من نیست ای همیشه بهار
برای چهره ی زردم جواب می خواهم
 

برای اینکه خودم را ز خود بپوشانم
بروی این رخ زخمی نقاب می خواهم
 

کویرزاده ام و صادقانه می گویم
که از نگاه تو یک جرعه آب می خواهم 


اگر بنای دلم را تو باز خواهی ساخت؟
هزار مرتبه آن را خراب می خواهم 


به رغم خوب و بد از پیچ و تاب گیسویت
برای چوبه ی دارم طناب می خواهم
 

و سالهاست که این چشم خسته می خواند
برای دیدن روی تو خواب می خواهم
 

درین زمانه که شب می وزد بجای نسیم
من از بلور تنت ماهتاب می خواهم 

اگر که غنچه " فریاد " زیر پا له شد
برا شستن راهت گلاب می خواهم 

از سید مصطفی ارشاد نیا ،دفتر شعر ( سکوت پاسخ من نیست)  

 

نظرات 4 + ارسال نظر
تارا نیکیار پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام
قالب اون وبلاگمم عوض کردم

پری وش پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام به همه

ممنون از حضورتون

و اما آقا ارشیا
کیست چیه؟
چطووری بوجود میاد
چه کیستهایی خطرناکن
اونایی که داخل کلیه شکل می گیرن رو چطور درمان می کنن اونا چقدر خطرناکن!

ممنون

مبینا پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام عسل بانومی گم دیدی توی کوچه باغ چه ضدحال جالبی زدن؟درمورداون سوالت هم آره عزیزهنوزمیاد.وقت کردی برو یه نگاه به اون وب بندازتاخودت مطمئن بشی.دروووووووووووود.بازم سلام بهگوگوری مگوری خودم سهیلاخانومایشالله که موفق باشی گلم

سلام

عسل بانو منم یا دوستمون عسل جون؟!

خوش امدید...

آره ضد حالشون باحال بود !!

چشم میرم!

مهسا پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ

سلام
امروز روز سهرب بود و من عاشق سهراب سپهری
این یه شعر واسه پری عزیز

زندگی خالی نیست‌:
مهربانی هست‌، سیب هست‌، ایمان هست‌.
آری
تا شقایق هست‌، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است‌، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم
صبح


و چنان بی تابم‌، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر کوه‌.
دورها آوایی است‌، که مرا می خواند.»

سلام

ممنون از شعرتون واقعا عالی بود

منم این شعر رو با احترام تقدیم می کنم به شما

تا رهایم کنی از این همه درد جانکاه
زیر لب زمزمه کن این سخنم را گهگاه
به تنت از غزلم پیرهنی ساده بپوش
تا بجز من نکند هیچ کسی بر تو نگاه
باز مهتاب خجالت زده پنهان شده است
چونکه رخسار تو پهلو زده بر چهره ی ماه
دل سپردم بتو و سر به بیابان جنون
مانده بر دوش دلم خرمنی از حسرت و آه
شانه ات ساحل مهر است و لبت چشمه ی عشق
موج خیز تنت امشب شده دریای گناه
چارزانو زده پیشت به ادب بینالود
آفتابی شده خورشید در آن چشم سیاه
برو از صورت مه پاره ی آیینه بپرس
چه کسی غیر تو اینگونه مرا کرده تباه؟
دل فریاد از این شهر پر آشوب گرفت
که غریبانه به آغوش تو آورد پناه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد