سهم "مــــــــن" از "تــــــــو "
عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ...!!!
هـــــمان ...
دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست
که روزها دیوانه ام میکند ،
-------------------------------------------
قسمت این بود که من چشم بر این در باشم
در صف عشق تو بعد از همه آخر باشم
زیر انگشت غزل روی ورقهای سپید
طرح بی پاسخ یک زخم مکرر باشم
تو به پرواز درآیی و من از پشت قفس
محو در حسرت پرواز کبوتر باشم
مثل پروانه به شبهای خودم برگردم
سهم یک فرصت ویرانی دیگر باشم
سهم تکرار چرا عشق؟ چرا باید من
سهم تاریکی این راه مدور باشم
خسته ام مثل پریشانی باران در باد
تا به کی با نفس درد برادر باشم؟....
موافقم !
سلام
سپاسگزار لطفتون هستم
بنده رو در غمتان شریک بدانید
براتون صبر و شکیبائی آرزومندم
جمشیدجان یکی از دوستان مجازی بود
و با اینکه من هرگز ایشون رو ندیدم ولی .....
او رفت ولی یادش همیشه با ماست و بسیار عزیز است
در ضمن خوشحالم که با یکی از دوستان
آن سید بزرگوار آشنا شدم
در خدمت شما بزرگوار هستم
موفق باشید و سربلند
در پناه یزدان
در فوران باد ستاره ها او را ستودند اشکی فروچکید
و خنده ای بر لب عاطفه ها خشکید
چرا که گنج عظیم محبت با اولین نگاه سفیر اجل
در شبی وهم انگیز مدفون شهر بی خیابان شد
افسوس که هرگز درنیافتیم او را برای حسرت ما نتراشیده بودند
حالیا دلمردگی مان از آن است که افسانه اش ناتمام ماند
و با هجرتش ما را به سوگ صفا و صداقت نشاند و اینک
از آن همه تخیل با او بودن و آغوشش را جستن
افسانه ای بیش نمانده است
تشکر از پیامتون
عذرخواهم که خودمو معرفی نکردم
من همسر جمشید هستم
با وجودیکه مدت خیلی کوتاهی باهم بودیم ولی خیلی چیزا ازش یاد گرفتم
شاید مهمترینش این بود که در هر لحظه قدردان و سپاسگذار باید بود
موفق و پیروز باشید
سلام گلم
آرامشتو هرطور شده باید بدست بیاری شاید حکمتی داشته در این واقعه هرگز نباید خودت ببازی هیچ وقت همیشه این جوری آن چیزی را که با جون و دل دوست داری از دست خواهی داد ......
موفق باشید .
سلام مجدد
مطمئن باشید به مرور زمان به فراموشی می سپاری آنها رو درست خیلی سخته ولی با دلت کنار بیا و رنگ و روی شادی داشته باش .
از آن روزی که بخشیدم به چشمانم دل جمشید
به چشم خویش می بینم همه شب خواب جمشید
همه روز و شبت با درد ساختی و مهربانی کردی
تو ای خوبم تو ای نازم توای خون در رگ جمشید
تو همچون کودکان سرگرم بازی کردنی سید
که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را
من اینسو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح
که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را
بدون شک وشبهه فکر می کردم برای من تو خواهی شد
مروری میکنم هر شب خیال باطل خود را
شب و دریایی از امواج اندوه و پریشانی
یقین گم می کنم دیگر نشان ساحل خود را
بگو ای بید مجنونی که درهم ریخته موهات
چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را
تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی
نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را
شبیه آرزوها و خیالا ت منی شاید
که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را
تقدیم به شما
محمود
سلام دوست عزیز.
شما هم وبلاگ و نوشته های زیبایی دارین. خوشحال میشم اگه افتخار بدین و شما رو لینک کنم، و شما هم منو.
شاد باشین و سلامت همیشه
هستم