خودرو مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد.هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت وآنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگرماشین، از هرکدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم.
خیلی جالب بود اخه دوربرمون پر شده از آدمهای احمق بخاطر همین فرق بین احمق ودیوانه رو فراموش کردیم
پری جون سلام
خوبی؟
چه خبرا؟؟؟
اگه بدونی چقدر دلم واست تنگ شده
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
با هنگامه موافقم ما فرق بین دیوانه و احمقو این روزا فراموش کردیم
واقعا باحال بود.
ضمناا از اینکه به وبم سرزدی مرسی